
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۰
۱
گر هیچ دلی داری دریاب دل مارا
حال دل این بی دل مَپسند چنین یارا
۲
جان نیست چنین کاسد کردیم بسی سودا
هم نیز رهی باید بیرون شوِ سودا را
۳
گر عاشق بی چاره از جور نمی نالد
هم مرحمتی باید معشوقه ی زیبا را
۴
هیهات که مظلومی در دامنت آویزد
امروز کند عاقل اندیشه ی فردا را
۵
گر یاد کنی از من هم حیف بود بر تو
از وصل سخن گفتن کو زهره و کو یارا
۶
ای گل بن باغ من از من دو سخن بشنو
یک بار نصیحت کن آن سرکش رعنا را
۷
گو بیش نزاری را شاید که نرنجانی
گر سر ننهادستم آن بی سر و بی پا را
نظرات
فرزاد شهزاد