حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۰۲۱

۱

گر به گوشت برسد درد من و زاری من

زحمت آید مگرت بر شب بیداری من

۲

به تو ام ره ندهد بی تو نمی یارم بود

از گران جانی بخت است سبک ساری من

۳

من ترا دارم و بی تو نتوان داشت مرا

جاودانیست در این قید گرفتاری من

۴

صفت لیلی و مجنون که شنیدی بنگر

تا بدان حسن کسی هست و بدین زاری من

۵

من از آن جام نخوردم که به خود بازآیم

عقل ازین پس نبرد راه به هشیاری من

۶

تو نه آنی که من از تو طمع این دارم

که قدم رنجه کنی از پی دلداری من

۷

می کنم صبر و جفا می کشم و می گویم

یادت آید مگر از دوستی و یاری من

۸

روزگار دل بی خویشتنم بر هم زد

تا چه می خواست فراقت ز دل آزاری من

۹

خود نگویی که نزاری چو ز حد در گذرد

بر در شاه بنالد ز ستمگاری من

تصاویر و صوت

نظرات