حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۰۳۹

۱

کارم از دست بشد دستِ من و دامنِ تو

گر نداری سرِ من خونِ و گردنِ تو

۲

اندک اندک ز سرم دستِ وفا باز مگیر

ورنه مشهور کنم رسمِ جفا کردنِ تو

۳

دلِ چون مومِ مرا از تفِ هجران مگداز

تا شکایت نکنم از دلِ چون آهنِ تو

۴

رحم کن بر دلِ چون آتشِ من تا نزند

برقِ احداث چنین صاعقه در خرمنِ تو

۵

جز به زاری چو زر و زور ندارم چه کنم

چون درآیم به سرِ پنجۀ شیرافکنِ تو

۶

دُردی درد فرو می‌برم و می‌دانم

که به هرکس نرسد جامِ زلال از دَنِ تو

۷

دستِ من کی به سرِ زلفِ درازِ تو رسد

که صبا هم به ادب گردد پیرامن تو

۸

زهره خواهد که به گیسویِ معنبر هر روز

خاکِ آن کوی بروبد که بود مسکنِ تو

۹

هر سحر تازه حیاتی به نزاری بخشد

هر نسیمی که برد باد ز پیراهن تو

تصاویر و صوت

دیوان حکیم نزاری قهستانی ـ ج ۲ (براساس ده نسخه خطی معتبر کهن سال) متن انتقادی  به کوشش دکتر سید علیرضا مجتهدزاده - حکیم نزاری قهستانی - تصویر ۲۹۰

نظرات