حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۱۸۶

۱

آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری ‌

چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری

۲

گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری

تا مرا هم به خیالت شود استظهاری

۳

ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد

هر که را در رهش از بهرِ گل افتد خاری

۴

به تفرّج سویِ گل‌زار نمی آیی و من

از سرِ راه برانگیخته ام گل‌زاری

۵

هیچ کم نیست بحمدالله از آن جا که تویی

که شود در سرِ کارِ تو چو من بسیاری

۶

هم چنان بارِ ستم می کشم و می گوشم

چه کنم حکم چنین است چه درمان آری

۷

می شود کارِ جهان زیر و زبر گویی اگر

نبود خاطرِ محنت کشِ من بی باری

۸

دوستان را نبود قاعده ی بیزاری

اگر از گردشِ ایّام شود آزاری

۹

گرچه عشّاق همه کشته به عشق‌اند و لیک

کشتۀ عشق نباشد چو نزاری آری

تصاویر و صوت

نظرات