
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۳۳۵
۱
دل میبری به غارت و شلتاق می کنی
وز غمزه فتنه ها که در آفاق می کنی
۲
پنهان ز خلق میکنم این راز و بر سرم
چشمانِ مست خود را ایغاق می کنی
۳
اینجوی توست عرصه ی ملک وجود را
اینجوی خاص بهر چه بُل غاق می کنی
۴
کس را اگر به واسطه ی تاج عدل کرد
تو در زمانه ظلم به بغتاق می کنی
۵
شب تا به روز خونِ دل است این نه آبِ سر
کز چشم ما روانه بر اطلاق می کنی
۶
هم عاقبت به خسرو عادل رسد مگر
جوری که بر نزاری مشتاق می کنی
نظرات