
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۳۵۱
۱
روی مخوانش که می چکد عرق از وی
برگِ گل است آن نشسته بر ورقش خَوی
۲
هر که چنین صورتی بدید محال است
کاتشِ تشویش بر دلش ننهد کی
۳
هیأتِ شیرینش ار مطالعه کردی
سرو کمر بر میان بُدی چو شکر نی
۴
ور به سر کُشته با چنین قد و قامت
بگذرد این روحِ قدس باز شود حی
۵
ای که همه کاینات ممکن و موجود
پیشِ وجودِ بزرگوارِ تولا شی
۶
ترسد اگر نه فرو برد به تبرّک
زاهد صد ساله با تو در رمضان می
۷
باده بده ساقیا که موسومِ نوروز
می گذرد هان و فوت می شود این فی
۸
باغ شد از سبزه هم چو جنّت و کردند
فرش چمن اهل ذوق زیرِ قدم طی
۹
پیر جوان را چه می دهد به وَرَع دم
آتشِ ما سرد کی شود به دمِ دی
۱۰
سیر نگشتی نزاریا ز ریاضت
صبرِ تو تا چند و احتمالِ تو تا کی
۱۱
بس که تو باطن به خلق باز نمودی
ظاهر واعما نمی برد به سخن پی
نظرات
سعید فاضلی