حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۳۸۶

۱

وقت نیامد که روی باز نمایی

پرده نبندی و خیمه بازگشایی

۲

یوسفِ در پرده ای و منتظرانت

بر سر راه اند تا تو کی به درآیی

۳

عیب نکن گر نیازمند ندارد

طاقتِ دردِ فراق و داغ جدایی

۴

غایب و حاضر چه گویمت که ز پرده

گر به در آیی وگرنه آفتِ مایی

۵

باز نیاید به خویشتن به قیامت

هر که تو او را زخویشتن بربایی

۶

گردنِ صیدی که در کمندِ تو آید

چشم ندارد به هیچ روی رهایی

۷

دفع ندانند کرد و چاره اطبّا

دردِ اَحبّات را که هم تو دوایی

۸

ذوقِ محبّت نیازمندِ تو داند

عشق نداند که چیست مردِ هوایی

۹

تا تو به درویش لقمه ای بفرستی

دست برآورده ایم و سر به گدایی

۱۰

ای شده شهری نزاریا ز تو پرشور

تا به کی آخر چه فتنه ای چه بلایی

۱۱

مست شدی تا به روزِ حشر از این مِی

باز نیایی به خود هنوز کجایی

تصاویر و صوت

نظرات