
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۶۱
۱
یارِ ما ولوله در عالمِ راز اندازد
گر نقابی که برانداخته باز اندازد
۲
خوشش آن قامت و بالا که خود استادِ ازل
کسوتِ حسن به بالایِ دراز اندازد
۳
ساقیا باده دمادم ده و با چنگی گوی
تا ز آهنگِ عراقم به حجاز اندازد
۴
دشمنِ سختِ من است آن که حدیثِ من و دوست
نه به عکسِ روشِ عقل فراز اندازد
۵
بارها خواستمش گفت که یک حلقه از آن
زلف در حلقِ ملامت گرِ راز اندازد
۶
غیرتم باز پشیمان کند و داند عقل
که خیالم به چنین فکرِ مجاز اندازد
۷
چشم بر هم مزن ای دیده که برخواهد خاست
فتنۀ تازه به هر غمزه که باز اندازد
۸
واعظی گفت به مقصد نرسد الّا آن
که به مسجد رود و سر به نیاز اندازد
۹
خود خیالِ تو نزاریِ خراباتی را
نگذارد که مصلاً به نماز اندازد
۱۰
هر که محمود بود بر همه عالم بندد
درِ آن دیده که بر رویِ ایاز اندازد
نظرات