
حکیم نزاری
شمارهٔ ۴۷۵
۱
نه هیچ خلقم از اندوه یار میپرسد
نه یارم از ستم روزگار میپرسد
۲
کس از غم دل این بیقرار برنرسد
ولی همیشه غمم برقرار میپرسد
۳
کسی دگر متعاقب چو تب نمیدانم
که گرم گرم مرا زار زار میپرسد
۴
وگر کسی به ملامت زبان کشد در من
به طنز گهگهم استادوار میپرسد
۵
مگر به مزد ملامت خلاص خواهد داد
محاسبم چو به روزِ شمار میپرسد
۶
نهان خلق نمیپرسدم حبیب ولی
رقیبم از همه شهر آشکار میپرسد
۷
مثال عاشق و افسرده هم چنان باشد
که شرح غرقه کسی بر کنار میپرسد
۸
نزاریا به شکایت زبان دراز مکن
ترا کسی به چه موجب چه کار میپرسد
۹
برین بسنده کن [ار از رهت] نیاید دوست
خیال هر نفست چند بار میپرسد
نظرات