حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۵۵۰

۱

گر همه عالم به بد گفتن زبان در من کشند

من چه غم دارم اگر با من خوش‌اند ار ناخوش‌اند

۲

خودپرستان می‌رمند از ما که ما مَی می‌خوریم

ز آدمیّت‌شان نصیبی نیست یا مستوحش‌اند

۳

این همه شوریدگی و مستی و دیوانگی

جرعۀ جامی است کز مبدایِ فطرت می‌چشند

۴

اهل کثرت غافل‌اند از خلد و غافل از بهشت

وز حسد فی‌الجمله باری در میان‌ِ آتش‌اند

۵

در میانه هیچ‌نه خود را همه پنداشتند

حسرتا غبنا که این مشتی گدا سلطان‌وش‌اند

۶

تا کدامین قوم را بینند در توحید محو

آن گروه‌اند از همه عالم که در غلّ و غش‌اند

۷

گفته‌اند این کز پریشانی چه غم مجموع را

پای‌مالان را چه نقصان گر بر ایشان بر کشند

۸

زهره را باری بر انجام‌دوست می‌دارم دگر

هیچ‌ دیگر نیست با سیّارم ار هفت ار شش‌اند

۹

خوب‌رویان را برای عاشقان آورده‌اند

دل به ایشان می‌دهم الحق که زیبا و کش‌اند

۱۰

گیسوان‌شان بین که پنداری کمند رستم‌اند

ابروان‌شان بین که پنداری کمانِ آرشند

۱۱

من نمی‌دانم نزاری را چه سودا در سرست

این همی‌دانم که مستان محقّق بی‌هُش‌اند

تصاویر و صوت

دیوان حکیم نزاری قهستانی ـ ج ۱ (براساس ده نسخه خطی معتبر کهن سال) متن انتقادی - حکیم نزاری قهستانی - تصویر ۱۱۷۲

نظرات