
حکیم نزاری
شمارهٔ ۵۶۸
۱
ای دل به اختیار تو کاری نمی رود
کاری به اختیار تو باری نمی رود
۲
می بایدم که با تو قراری رود به صبر
با صبر هیچگونه قراری نمی رود
۳
پر شد کنار تا به میانم ز آب سر
خود در میان حدیث کناری نمی رود
۴
گفتم در این میانه مگر با کنار دوست
کاری رود نمی رود آری نمی رود
۵
گفتم ز حال خویش کنم عرضه شمه ای
بختم نکرد یاری و یاری نمی رود
۶
در هیچ گوشه نیست که بر سدره نیاز
از سوز سینه ناله زاری نمی رود
۷
گر صد هزار جان برود در مصاف عشق
بر خون کس حساب و شماری نمی رود
۸
گفتم نزاریا نروی در محیط عشق
رفتی و زورقت به کناری نمی رود
۹
خو کن به نامرادی و تن زن به عاجزی
اکنون که بر مراد تو کاری نمی رود
نظرات