
حکیم نزاری
شمارهٔ ۶۲۷
۱
گر مرا عقل کشد پای و سر اندر زنجیر
نیست از کوی توام یک نفس ای دوست گزیر
۲
میل هر چیز به اصل و مرا میل به تو
همچنان است که آتش متعلق به اثیر
۳
هرچه جز قامت تو گر همه اوج فلک است
راستی در نظر همّت من هست قصیر
۴
این توان گفت که خورشید غلام رخ توست
در نکویی به تو چیزی نتوان کرد نظیر
۵
گر به دامن کشیاش تربیتی فرمایی
هر شب از چرخ ببوسد قدمت بدر منیر
۶
از سر زلف به عطّار صبا ده تاری
تا دماغ من بیمغز کند پر ز عبیر
۷
ناف آهوی خَتن خشک شود در شکمش
گر به چین برگذرد باد ز کویت شب گیر
۸
مرده از بوی عرقچین تو جان یابد باز
قرطهٔ یوسف یعقوب نکرد این تأثیر
۹
هم ز جایی بود آشوب نزاری آری
بلبل شیفته بر هرزه نیاید به نفیر
نظرات