حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۷۲۲

۱

همه را شادی و مارا غم جانانه خویش

همه با همدم و ما با دل دیوانه خویش

۲

مبتلای غم و محنت زده هجرانیم

آشنا ناشده با دلبر بیگانه خویش

۳

بر سر آتش و آبیم ز چشم و دل خود

چند سوزیم در این تنگ قفس خانه خویش

۴

هر دم این سوخته پروانه ما یعنی دل

جان به کف بر نهد از همت مردانه ی خویش

۵

راست چون جغد گرفتم به خرابی مسکن

نه که چون گنج نهانیم به ویرانه خویش

۶

گر زمانی ز پس پرده برون آید دوست

پیش آن شمع بسوزیم ز پروانه خویش

۷

مرد اگر معتکف خاک در دوست بود

به که بر مسند تعظیم به کاشانه خویش

۸

سال ها شد که به دریای عدم غواصیم

تا وجودی به کف آریم ز دردانه خویش

۹

هان نزاری مطلب صاف ز خم خانه دهر

چونکه در دُرد زدیم اول پیمانه ی خویش

تصاویر و صوت

نظرات