حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۷۸۱

۱

اگر دورم از تو به آب و به گِل

ولی با تو باشم به جان و به دل

۲

ز مبدایِ فطرت برفته ست حکم

از آن اتّصالم به تو متّصل

۳

نه آن اتّصال است ما را به تو

که دورِ زمانش کند منفصل

۴

من آن مهربانم که از مهرِ دوست

ز من مهرِ گردون بماند خجل

۵

به چشمی که رویِ تو بیند کسی

به رویی دگر چون شود مشتغل

۶

به چشمت که نایند در چشمِ من

همه خوب رویانِ چین و چگل

۷

به دعوی نگویم که من نیستم

از آن بی وفایانِ پیمان گسل

۸

قرینِ ثباتم ولی مضطرب

طفیلِ سلوکم و لیکن مُقِل

۹

تحمّل کسی می کند بارِ عشق

که دایم بود چون شتر محتمل

۱۰

تفاخر کسی را رسد در سلوک

که مأمورِ امرست هم چون اِبل

۱۱

نزاری ز اندازه بیرون مشو

نه غالی نه قاصر بلی معتدل

۱۲

نزاری اگر وحدتت آرزوست

طمع بگسل از کثرتِ جان و دل

تصاویر و صوت

نظرات