
حکیم نزاری
شمارهٔ ۸۲۰
۱
یادِ آن کس که نرفته ست دمی از یادم
شادیِ جان کسی کز غم او دل شادم
۲
نازنینی که اگر سرو چو گل در قدمش
می فتد می رود از پیش که من آزادم
۳
آشتی می کند و جنگ ز سر می گیرد
ناشنو می کند و می شنود فریادم
۴
گر به دیدارِ من آید بکشم در پایش
جانِ شیرین که چو فرهاد فدایش بادم
۵
یک نظر کردم و در دستِ ملامت ماندم
یک قدم رفتم و در دامِ بلا افتادم
۶
خود قضا را نظرم بر طرفی می افتد
که دلم می رود ار دیده ز هم بگشادم
۷
غمِ فرزندِ کسان چند خورم واویلاه
تا من از مادرِ فطرت به چه طالع زادم
۸
تا چرا منع همی کرد ز مطرب پدرم
تا چرا چنگ نیاموخت مرا استادم
۹
جگرم خون شد و باطن به کسی ننمودم
ظاهرش آن که ز سر شیفتگی بنهادم
۱۰
ایّها النّاس چه حاصل ز نصیحت کردن
که ازین گوش بدان می گذرد چون بادم
۱۱
چند گویند نزاری بنه از سر سودا
هر چه آید به سرم تن به قضا در دادم
تصاویر و صوت

نظرات
رحیم غلامی