حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۹۱۳

۱

دیر برآمد که روی یار ندیدیم

جرعه ای از جام وصل او نچشیدیم

۲

کار به هم برزدیم و هیچ نکردیم

از پس عمری که انتظار کشیدیم

۳

وعده ی وصلی رسیده بود به اول

خود نرسید آن به ما و ما برسیدیم

۴

با سر سررشته ی رضا نفتادیم

بس که به خود هم چو کرم پیله تنیدیم

۵

با قدم اول آمدیم چو عمری

بی هده بر سمت رای خویش دویدیم

۶

نفخه ی صورِ صدایِ عشق برآمد

جمله ز تشویش هیبتش برمیدیم

۷

با ملک الموت عشق سود نکردیم

گرچه به زاری و زور باز چخیدیم

۸

عاقبت الامر ترک خویش گرفتیم

وز درکات مشابهت برهیدیم

۹

هم چو نزاری ز چارچوب طبیعت

باز سوی آشیان سدره پریدیم

تصاویر و صوت

نظرات