
حکیم نزاری
شمارهٔ ۹۲۸
۱
به دردِ عشق شدم مبتلا دوا ز که جویم
به هیچ کس نتوانم که این حدیث گویم
۲
ز بهرِآن که نیارم به دوست گفت و به دشمن
خوش است سرزنشِ دوست و دشمن از همه سویم
۳
زبان دراز کنم هم چو شمع سر ببریدم
ز گفتوگوی همان به بود که دست بشویم
۴
ز بیمِ سر نکنم نیز احتیاط و لیکن
خلافِرای کسی چون کنم که عاشقِاویم
۵
هزار توبه بکردم ز عشق و سنگِملامت
چو باد میشکند باز توبهی چو سبویم
۶
خیال بود مرا پیش ازین که در طلبِ وصل
به قدر وسع بکوشم به پایِ جهد بپویم
۷
صواب نیست جز اینم کنون که خوش بنشینم
چو دور نیست چه پویم چو با من است چه چویم
۸
به شخص ساکن کنجم به دل ملازمِ یارم
به دیده بر لب بامم به گوش بر سرِ کویم
۹
چه حاجت است به گفتن غمِ نهانِ نزاری
بیا مطالعه کن رازِ دل ز صفحهی رویم
تصاویر و صوت

نظرات