
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۲۰
۱
مرا ز وصل تو حاصل به جز تمنا نیست
خیال زلف تو بستن خلاف سودا نیست
۲
وفا ز عهد تو میجست دوش خاطر من
جواب داد که خود این متاع با ما نیست
۳
بسی بگفتمت ایدوست هست رای منت
دهان ز شرم فرو بستهای همانا نیست
۴
هزار بوسه ز لب وعده کردهای و یکی
نمیدهی و مرا زهرهٔ تقاضا نیست
۵
چو دور دور رخ تست خاطری دریاب
که کار بوالعجبیهای چرخ پیدا نیست
۶
ز میهمان خیالت چو شرمسارم از آنک
جز آب چشم و کباب جگر مهیا نیست
۷
به طعنه گفتی کز ما دریغ داری جان
مگر مگوی خدا را عبید از آنها نیست
تصاویر و صوت


نظرات