عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۵۲

۱

گذشت و بر من عاجز ببین چه حال گذشت

که شاهباز به کبک شکسته بال گذشت

۲

ز غمگساریم ای دوستان بیاسایید

که دردها ز فسون کارها ز حال گذشت

۳

ملال عالمیان دم به دم دگرگون است

منم که مدت عمرم به یک ملال گذشت

۴

همین بس است دلیل بقای عالم عشق

که یک شب غم او در هزار سال گذشت

۵

به باغ طبع تو عرفی که صید تازگی است

هر آن نسیم که بگذشت بر نهال گذشت

تصاویر و صوت

نظرات