عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۵۴

۱

دوش دل ناگشته سیر از وصل او بیهوش گشت

لیک شادم کز فغان در محفلش خاموش گشت

۲

مرده ام زین غم که ناگه نیش ها در وی خلد

دوش چون دل با خیال دوست هم آغوش گشت

۳

آن که دوش و دست او سجاده و تسبیح داشت

جام می بر کف برون آمد، سبو بر دوش گشت

۴

جان و دل دیدند هر گه با لقایش در سخن

این تمامی چشم گردید، او سراسر گوش گشت

۵

من خدنگ ناله شب دزدیدم از لذت به دل

غافلان گویند عرفی از فغان خاموش گشت

تصاویر و صوت

نظرات