
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۵۸
۱
ای دل طمع مدار که بی غم گذارمت
وین هم قبول کن که به جان دوست دارمت
۲
تاراج عافیت نبود کار دوستان
وبن هم ز دوستی است که دشمن شمارمت
۳
صد ره شکسته ای دلم از جور، هیچ گاه
نگشوده ای نقاب که معذور دارمت
۴
عرفی ز آه و ناله خموشی ، دگر بیا
تا زخم های سینه به ناخن بکارمت
تصاویر و صوت

نظرات
منصور محمدزاده
پیرایه