
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۴۱
۱
چون سنگ وفا به دست گیرد
بس شیشهٔ دل شکست گیرد
۲
بد مست شدم ، مگو که واعظ
آهنگ ترانه پست گیرد
۳
از محتسب آمد این که در خلد
مستم ز می الست گیرد
۴
ما را چه زیان که بهر خود شیخ
آن نامه که نیست هست گیرد
۵
می داغ شود دمی که عرفی
پیمانهٔ خود به دست گیرد
نظرات