
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۴۷
۱
هم نوای بلبل و هم صوت زاغم می گزد
خا ر چشمم می خراشد، گل دماغم می گزد
۲
من بگویم نشئأء پروانه با من نیست، لیک
این قدر دانم که تاثیر چراغم می گزد
۳
من که دل دانسته در کوی تو گم کردم، چرا
محرمی هر دم به تقریبی سراغم می گزد
۴
با وجودآن که می دانم که دردم بی دواست
دم به دم اندیشهٔ باطل دماغم می گزد
۵
دوستی دارم که در زندان محنت ، بر دلم
می نهد مرهم، ولی در صحن باغم می گزد
نظرات