
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۵۶
۱
نغمه ای کز ره تاثیر به شیون نکشد
به سماعش دل ماتم زدهٔ من نکشد
۲
دیت قتل من اینست که در روز جزا
بزنم دست به دامانش و دامن نکشد
۳
جذبهٔ قهر تو ای ذره ندانم تا کی
از ته غمکدهٔ سینه به روزن نکشد
۴
عاقبت درد همین است که در فصل بهار
دل مرغان خزان دیده به گلشن نکشد
نظرات
بنده hashemimasoud۶۸@yahoo.com