
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۸۰
۱
نگویمت بنشین در قدح شراب انداز
کرشمه ای کن و یک شهر در خراب انداز
۲
زبان ناز فصیح و لب نیاز به مهر
بیا و طرح سؤالات بی جواب انداز
۳
همه نتیجهٔ سیرابی است خامی ما
خدای را گذر ای بخت بر سراب انداز
۴
ز خود جدا شو و همراهی برهمن کن
ز خود تهی شو و سجاده بر شراب انداز
۵
رمید صبحِ طرب ، دل منِه به یک دم عیش،
رسید بخت سفر کرده، فرش خواب انداز
۶
گرت هواست که با عشق هم پیاله شوی
هزار میکده از خون دل شراب انداز
۷
مده عنان تعلق به حسن هر ذره
بر آر دستی و بر فرش آفتاب انداز
۸
نه مرد ورطهٔ بحر حقیقتی ، عرفی
برو سفینهٔ تقلید بر سراب انداز
تصاویر و صوت

نظرات
سیدمحمد جهانشاهی