
عرفی
غزل شمارهٔ ۴۲۸
۱
منم که پارهٔ دل در دهان غم دارم
به زیر ناصیه صد آستان غم دارم
۲
دلی که زخم پذیری کند نمی بینم
وگر نه تیر نفس در دهان غم دارم
۳
اگر چه جان به غمت داده ام، به گفتهٔ خویش
اگر غمت بگریزد زیان غم دارم
۴
بگو به شادی وصلت که تیغ بردارد
که میل زمزمهٔ الامان غم دارم
۵
چرا غمش نکند بر من اعتماد که من
ستم کشیده ولی مهربان غم دارم
۶
گر از بهشت شود معصیت عنان تابم
هزار شکر که صد بوستان غم دارم
۷
چگونه فهم حدیثم کنند بی دردان
که شهرزاد ملالم، زبان غم دارم
۸
از آن دیار عدم شد مسخرم عرفی
که صد سپاه بلا در عنان غم دارم
تصاویر و صوت

نظرات