عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۳۶

۱

منم کز بادهٔ عشرت خروشیدن نمی‌دانم

به دست من مده این می که نوشیدن نمی‌دانم

۲

طبیبا از دوا بر قامت دیوانه خوی من

مبر پیراهن عصمت که پوشیدن نمی‌دانم

۳

من آن مست می شوقم که گر صد سال شوق او

نماید آتش و من نیز جوشیدن نمی‌دانم

۴

به ریش تازگی از مرهم آسیب نمک ساید

نهی ز الماس و حیرت خروشیدن نمی‌دانم

۵

به صد امید با کوشیدنم در مدعا، عرفی

ز استغنا مدان، با قید کوشیدن نمی‌دانم

تصاویر و صوت

نظرات