عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۹۳

۱

زین بزم نه این بار بر آشفتم و رفتم

کی بود که تلخی ز تو نشنفتم و رفتم

۲

دارد اثر سودهٔ الماس به چشمم

گردی که ز مژگان ز درت رُفتم و رفتم

۳

ای هم نفسان رفتن از این غمکده کم نیست

پژمرده مباشید که بشکفتم و رفتم

۴

امید که در نامهٔ من ثبت نباشد

این راز که از غیر تو بنهفتم و رفتم

۵

ناصح مفشان بر جگرم نیش و همان گیر

این هرزه به جان از تو پذیرفتم و رفتم

۶

این تلخی جان دادن از آن غمزه ببینید

ای اهل سلامت سخنی گفتم و رفتم

۷

عرفی در ناسفته در این بحر بسی هست

انگار که صد درج گهر سفتم و رفتم

تصاویر و صوت

نظرات