عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۵۱۳

۱

در آتش آمدیم و فعانی نداشتیم

بودیم شمع شوق و زبانی نداشتیم

۲

صد شیوه یافتیم ز معشوق روز وصل

وز بهر نیم شیوه بیانی نداشتیم

۳

صد ره به دیر و کعبه قدم رفت و هیچ گاه

دستی نیافتیم و عنانی نداشتیم

۴

در شیشه کاو کاو بسی عرض کرد، لیک

در شیشه ناشکسته فغانی نداشتیم

۵

دایم زدیم غوطه در آتش برای خلق

در هیچ کس به مهر گمانی نداشتیم

۶

میلی نداشتیم به سودای کس، ولی

در هیچ شهر نرخ گرانی نداشتیم

۷

عرفی بنافت پنجهٔ ما جور بخت پیر

شکر خدا که بخت جوانی نداشتیم

تصاویر و صوت

نظرات