
عرفی
غزل شمارهٔ ۵۶۰
۱
نه شکیب توبه از می، نه ادب ز ما به مستی
که به چین زلف ساقی بکنم دراز دستی
۲
چو کشی ز ناز لشکر، تو بگو فدای من شو
که گران نمی فروشد، به تو کس متاع هستی
۳
چه عقوبت است یا رب، من عافیت گزین را
نه گمان زود مردن، نه امید تندرستی
۴
همه نقد جنس ایمان، به تو بر فشاندم اکنون
تو و ننگ آن بضاعت، من و عیش و تنگدستی
۵
ره طاعت تو یا رب، که رود چنانکه شاید
چو نیاید از برهمن، به سزا صنم پرستی
۶
گلهٔ نیامدن ها، گل وعده هاست، ور نه
به همین خوش است عرفی، که تو نامه ای فرستی
تصاویر و صوت

نظرات