اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۱۱۰

۱

گر به دست آوریم دامن دوست

همه او را شویم و خود همه اوست

۲

آنکه او را در آب می‌جویی

همچو آیینه با تو رو در روست

۳

تو تویی خود از میان برگیر

کز تویی تو رشته تو برتوست

۴

گر شود کوزه کوزه گرنه شگفت

که بسی کاسه سوده گشت و سبوست

۵

همه از یک درخت هست این چوب

که گهی صولجان و گاهی گوست

۶

ها، که اسم اشارتست از اصل

الفتش را چو واو کردی هوست

۷

انقلاب ضرورتست این جا

تا تو آن مغز بر کشی از پوست

۸

مدتی توبه داشتیم، اکنون

که خرابات عشق در پهلوست

۹

منشین تشنه، اوحدی، که ترا

پای در آب و جای بر لب جوست

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۱۸۴

نظرات