
اوحدی
غزل شمارهٔ ۱۱۴
۱
مرا سر بلندی ز سودای اوست
سری دوست دارم که در پای اوست
۲
مزاج دلم گرم از آن میشود
که بر مهر روی دلارای اوست
۳
مرا زیبد ار لاف شاهی زنم
که در سینه گنج تمنای اوست
۴
نیابی در اجزای من ذرهای
که آن ذره خالی ز سودای اوست
۵
سرم جای شور و تنم جای شوق
لبم جای ذکر و دلم جای اوست
۶
که نزدیک لیلی خبر میبرد؟
که: مجنون آشفته شیدای اوست
۷
دل اوحدی کی برآید ز بند؟
که در بند زلف سمن سای اوست
نظرات