اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۱۹

۱

ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را

فرخنده باشد دم بدم روی تو دیدن فال را

۲

باری گر از درد تو من زاری کنم، عذرم بنه

چون بار مستولی شود مسکین کند حمال را

۳

روزی همی باید مرا، مانند ماهی، تا درآن

پیش تو تقریری دهم شرح شب چون سال را

۴

شاگرد عشقم، گر سخن گویم درین معنی سزد

چون عشق استادی کند، در گفتن آرد لال را

۵

در بازجست سر ما چندین مکوش، ای مدعی

گر حالتی داری چون من، تا با تو گویم حال را

۶

گر صرف مالی می‌کنی در پای او منت منه

جایی که باشد جان فدا، قدری ندارد مال را

۷

دل چو ببندم در رخش سر چون کشم؟ کان بی‌وفا

دام دل من ساختست آن زلف همچون دال را

۸

نشگفت اگر بال دلم، بشکست ازین سودا، که من

مرغی نمی‌دانم که او این جا نریزد بال را

۹

با او چو گفتم درد دل، گفت: اوحدی، این شیوه تو

بسیار می‌دانی، ولی حدیست قیل و قال را

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محسن حیدرزاده جزی
۱۳۹۵/۰۳/۲۵ - ۱۹:۴۲:۴۶
مصرع دوم بیت پنجم مشکل وزنی دارد ، ظاهرا این گونه درست است :گر حالتی داری چو من با تو بگویم حال را