اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۱۹۳

۱

هوست معتکف خانهٔ خمارم کرد

عشقت از صومعه و مدرسه بیزارم کرد

۲

خاطرم را ز حدیث دو جهان باز آورد

لب لعل تو به یک عشوه، که در کارم کرد

۳

شورها در سر و با خلق نمی‌یارم گفت

زخمها بر دل و فریاد نمی‌یارم کرد

۴

می‌شنیدم که: شود نیک به شربت بیمار

شربتی داد خیال تو، که بیمارم کرد

۵

من ندانم سبب گرم و گدازی که مراست

تا چه زورست و تعدی که چنین زارم کرد؟

۶

سایه‌ای بودم و عکس تو بپوشید مرا

ذره‌ای بودم و نور تو پدیدارم کرد

۷

دیده تا باز گشودم بتو، اندیشه ببست

در به روی همه و روی به دیوارم کرد

۸

آنکه اندر عقب من به تعبد کوشید

بعد ازین حال ندانست که انکارم کرد

۹

مرده بودم، به سخن‌های تو گشتم زنده

خفته بودم، صفت حسن تو بیدارم کرد

۱۰

بادهٔ هر که چشیدم سبب مستی بود

اوحدی زان قدحی داد، که هشیارم کرد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
کسرا
۱۳۹۵/۱۲/۲۱ - ۰۱:۳۸:۵۹
خفته بودم، صفت حسن تو بیدارم کردبه به