اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۲۱۱

۱

چون گره بر سر آن زلف دو تاه اندازد

مشک را خوارتر از خاک به راه اندازد

۲

اگر آن چاه زنخدان به سر کوچه برد

ای بسا دل! که در آن کوچه به جاه اندازد

۳

نظر زهره کند، خنجر مریخ زند

نور خورشید دهد، پرتو ماه اندازد

۴

چشم آن ترک سپاهی به هزیمت ببرد

ناوک غمزه چو در قلب سپاه اندازد

۵

گر گواهیش بیارم که: مرا زلف تو کشت

حسن او لرزه بر اندام گواه اندازد

۶

تیر هجرم به جگر در زد و اندیشه نکرد

که دلم در پی او ناوک آه اندازد

۷

اوحدی، دیده مدوز از رخ او، عیبی نیست

گر گدایی نظری بر رخ شاه اندازد

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۲۲۳

نظرات