اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۲۷۴

۱

هزار نامه نوشتم، یکی جواب نیامد

به سوی ما خبر او به هیچ باب نیامد

۲

دلم کباب شد از هجر آن دهان چو شکر

ز شکرش چه نمکها که بر کباب نیامد؟

۳

بیار من که رساند؟ که: بی‌جمال تو، یارا

نظر به زهره و رغبت به آفتاب نیامد

۴

شبی چو باد به ما بر گذار کردی و زان شب

دو ماه رفت که در چشم ما جز آب نیامد

۵

محبت تو، نگارا، چه گنج بود؟ ندانم

که جای او بجزین سینهٔ خراب نیامد

۶

خیال روی تو گفتم: شبی به خواب ببینم

گذشت صد شب و در دیده هیچ خواب نیامد

۷

هزار فکر بکرد اوحدی شکار لبت را

ولی چه سود؟ که آن فکرها صواب نیامد

تصاویر و صوت

نظرات