اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۰۶

۱

نگار من به یکی لحظه صد بهانه کند

وگر به جان طلبم بوسه‌ای رهانه کند

۲

به سنگ خویش بریزد ز طره عنبر و مشک

هر آنگهی که سر زلف را به شانه کند

۳

ز چشم من پس ازین گر چنین رود سیلاب

درین دیار کسی را مهل که خانه کند

۴

به وقت مرگ وصیت کنم رفیقی را

که گور من هم از آن خاک آستانه کند

۵

به زلف او دلم از بهر خال شد بسته

که مرغ میل به دام از برای دانه کند

۶

زمانه مایهٔ بیداد بود و طرهٔ او

بدان رسید که بیداد بر زمانه کند

۷

به شیوه گوشهٔ چشمش چو ناوک اندازد

ز گوشهٔ جگر اوحدی نشانه کند

تصاویر و صوت

نظرات