اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۶۰

۱

برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید

ولی امید می‌دارم که روزی گل به بار آید

۲

رفیقان هر زمان گویند: عاقل باش و کاری کن

خود از آشفته‌ای چون من نمیدانم چه کار آید؟

۳

ز تیر خسروان مجروح گردند آهوان، لیکن

بدین قوت نپندارم که زخمی بر شکار آید

۴

ز سودای کنار او کنارم شد چو دریایی

نه دریایی که رخت من ز موجش با کنار آید

۵

گر او صدبار بر خاطر پسندد، راضیم لیکن

بدان خاطر نمیباید پسندیدن که بار آید

۶

همه شب ز انتظار او دو چشمم باز و می‌ترسم

که خوابم گیرد آن ساعت که دولت در گذار آید

۷

بکوش ای اوحدی یک چند، اگر مقصود میجویی

کسی کش پای رفتن هست ننشیند که یار آید

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۲۸۲

نظرات