اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۶۵

۱

هر که مشغول تو گشت از دگران باز آید

وانکه در پای تو افتاد سرافراز آید

۲

هر کبوتر که ز دام سر زلفت بجهد

به سر دانهٔ خال تو سبک باز آید

۳

وقت جان دادن اگر بر رخت افتد نظرم

چشم من تا به لب گور نظر باز آید

۴

ور سگ کوی تو در گور من آواز دهد

استخوانم ز نشاط تو به آواز آید

۵

مفلسی را که خیال تو در افتد به دماغ

گر صدش غم بود اندر طرب و ناز آید

۶

آنکه با واقعهٔ عشق تو پرداخت چو من

چه عجب! اگر به سخن واقعه پرداز آید

۷

خود گرفتم ز غم خویش بسوزی تو مرا

چون من امروز که داری که سخن ساز آید؟

۸

قصهٔ اوحدی از راه سپاهان بشنو

همچو آوازهٔ سعدی که ز شیراز آید

تصاویر و صوت

نظرات