
اوحدی
غزل شمارهٔ ۴۲۵
۱
نسپردم از خرابی دل خود به چشم مستش
ور زانکه میسپردم در حال میشکستش
۲
نقاش دوربین را از دست بر نیاید
نقش دگر نهادن پیش نگار دستش
۳
کی در کنارم آید؟ چو زان میان لاغر
در چشم من نیاید غیر از کمر، که بستش
۴
هر کس که دید روزی از دور صورت او
نزدیک دوربینان دورست باز رستش
۵
در سالها نیاید روزی به پرسش ما
ور ساعتی بیاید یک دم بود نشستش
۶
جز روی او نباشد قندیل شب نشینان
جز کوی او نباشد محراب بت پرستش
۷
نی، پای بر نیاورد از دامش اوحدی، کو
سر نیز بر نیاورد از نیستی که هستش
نظرات