
اوحدی
غزل شمارهٔ ۴۳۸
۱
پستهٔ آن ماه مروارید گوش
چون بخندد بشکند بازار نوش
۲
صورت او مایهٔ لطفست و ناز
پیکر او سایهٔ عقلست و هوش
۳
نرگس جادو فریبش سحر پاش
سنبل هاروت بندش لاله پوش
۴
چون مگس برسر نهد هر لحظه دست
از لب چون لعل او شکر فروش
۵
در غم او باز دیگ سینه را
آتشی کردم، که ننشیند ز جوش
۶
خاطر ما کی خراشیدی چنین؟
گر به گوش او رسیدی این خروش
۷
دوش آب دیده از سر میگذشت
در غم آن زلفهای تا به دوش
۸
اوحدی، تا کی کشی بار غمش؟
از کشش چون نیست سودی، پس مکوش
۹
گر به قولت گوش میدارد، بنال
ور سخن در وی نمیگیرد، خموش
نظرات