
اوحدی
غزل شمارهٔ ۴۶۳
۱
بنمای روی خویش، که غیر از تو هر چه هست
دیدیم و بیغروب نبودند و بیافول
۲
یا یک زمان به جانب ما نیز میل کن
یا خود جواب ما بده ار گشتهای ملول
۳
ترسم رسول دین تو گیرد، بدین سبب
تقصیر میکنم ز فرستادن رسول
۴
تا شد به عشق روی تو مشهور نام من
اندر زمانه فارغم از شهرت و خمول
۵
گر عدل بینم از تو و گرنه نمیتوان
از بندگی تجاوز و از چاکری عدول
۶
در جانم آتشیست ز هجر تو ورنه چیست؟
این آه سرد و سوز دل و ناله و غول
۷
در وصف قد و زلف تو هر چند سالهاست
کاهل حدیث عرض سخن میدهند و طول
۸
از آسمان عشق تو قرآن فارسی
امروز میکند به دل اوحدی نزول
نظرات
حمیدرضا