
اوحدی
غزل شمارهٔ ۴۸۶
۱
نبض دل شوریدهٔ محرور گرفتم
دامن ز هوی و هوسش دور گرفتم
۲
زین حجرهٔ ویرانه چو شد سیر دل ما
راه در آن خانهٔ معمور گرفتم
۳
گر راه درازست، چه اندیشه؟ که پنهان
ره توشه ازان منظر منظور گرفتم
۴
در صورت حورا صفتی نیست ز حسنش
من دیده ز دیدار چنان حور گرفتم
۵
تا مرده دلان را ز کف غم برهانم
چون روح نفس در نفس صور گرفتم
۶
در حضرت سلطان معانی به حقیقت
بردیم مثال خود و منشور گرفتم
۷
ای اوحدی، آن نور که پروانهٔ اویی
چون رفت؟ که این تابش از آن نور گرفتم
نظرات