اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۹

۱

سخت به حالم ز تو من، ای مدد حال بیا

فال به نام تو زدم، ای تو مرا فال بیا

۲

عهد من از یاد مهل، تا نشوم خوار و خجل

نامه فرستادم و دل، بنگر و در حال بیا

۳

عاشق دیوانه شدم، وز همه بیگانه شدم

بر در می‌خانه شدم، خیز و به دنبال بیا

۴

دور شدی، دیر مکش،بر مچشان زهر و مچش

ای همه شغلی بتو خوش، با همه اشغال بیا

۵

تا به رخت عید کنم، روی به توحید کنم

آخر شعبان چو شدی، اول شوال بیا

۶

پر می و نقلست سرا، با همه پیکار چرا؟

شاهد مجلس، بنشین، زاهد بطال، بیا

۷

می‌روم از دست دگر، واقعه‌ای هست دگر

شد دل من مست دگر، ای تن حمال، بیا

۸

بهمن غم کرد درون، دست به دستان و فسون

رستم جان گشت زبون، ای خرد زال، بیا

۹

عقل بینداخت قلم، شخص هنر ساخت به غم

کفر برانداخت علم، مهدی دجال بیا

۱۰

این بصر و طرف بهل، وین نظر ژرف بهل

این ورق و حرف بهل، ای سخن لال بیا

۱۱

روز وصالست مرا، صبح کمالست مرا

غرهٔ سالست مرا، اوحدی، امسال بیا

تصاویر و صوت

نظرات