اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۹۳

۱

اگر آن یار سیه چرده ببیند رخ زردم

هم به نوعی که تواند بکند چارهٔ دردم

۲

پیش ازینم دل دیوانه بده جای گرو بود

این زمان دل به یکی دادم و ترک همه کردم

۳

شرم دارم ز سگان درو سکان محلت

بر سر کوچهٔ او روز و شب از بس که بگردم

۴

آ ستین گر چه به خون ریختنم باز نوردد

تا اجل در نرسد دامن ازو در ننوردم

۵

خاک کوی توام، ای یار و پس از مرگ به زاری

هم به کوی تو برد باد محبت همه گردم

۶

همه عالم به جمالت نگرانند وز غیرت

من آشفته کنون با همه عالم به نبردم

۷

اوحدی را بر خود راه ده، ای فرد به خوبی

تا تفاخر کند اندر همه آفاق که: فردم

تصاویر و صوت

نظرات