
اوحدی
غزل شمارهٔ ۵۲۶
۱
مست آمدم امشب، که سر راه بگیرم
یک بوسه به زور از لب آن ماه بگیرم
۲
دانم که: دهد عقل نکوخواه مرا پند
لیکن عجب ارپند نکوخواه بگیرم
۳
تا هیچ کسم راز دل ریش نداند
این اشک روان بر رخ چون کاه بگیرم
۴
هر چند بکوشید که بیگاه بیاید
من نیز بکوشم که ز ناگاه بگیرم
۵
گر زانکه به بالای بلندش نرسد دست
در دست کنم زلفش و کوتاه بگیرم
۶
از چاه ز نخ گر ندهد آب، چو دزدان
بر قافلهٔ عشق سر چاه بگیرم
۷
دست ار به رکابش نتوانیم رسانید
باشد که عنان دل گمراه بگیرم
۸
زان ساعد و زلف ار کمری سازم و طوقی
تاج از ملک و باج سر از شاه بگیرم
۹
با اوحدی ار حیلت روباه کند خصم
من نیستم آن شیر که روباه بگیرم
نظرات