
اوحدی
غزل شمارهٔ ۵۶۵
۱
درمان درد دوری آن یار میکنم
وقتی که میل سبزه و گلزار میکنم
۲
چون شد شکسته کشتی صبرم در آب عشق
خود را به هرچه هست گرفتار میکنم
۳
گر غنچه را ببویم و گیرم گلی به دست
بیاو قناعتیست که با خار میکنم
۴
جانا، دوای این دل مسکین به دست تست
زان بر تو روز خویش پدیدار میکنم
۵
گفتم که: چارهای بود این درد عشق را
چون چاره نیست صبر به ناچار میکنم
۶
گفتی که: حجتی به غلامیم باز ده
بر من گواه باش، که اقرار میکنم
۷
ای همنشین آن رخ زیبا، مرا ز دور
بگذار، تا تفرج گلزار میکنم
۸
از من بپرس راز محبت، که روز و شب
این قصه مینویسم و تکرار میکنم
۹
غیر از حدیث دوست چو گویم حکایتی
از خود خجل شوم که: چه گفتار میکنم؟
۱۰
این مایه خواجگی ز جهان بس مرا، که باز
خود را به بندگی تو بر کار میکنم
۱۱
پیش رقیب او غزل اوحدی بخوان
تا بشنود که: من طلب یار میکنم
تصاویر و صوت

نظرات
صباح
پاسخ: با تشکر، مطابق فرموده «صبر من» با «صبرم» جایگزین شد.