اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۶۱

۱

اشک ما آبیست روشن در هوات

خود به چشم اندر نیامد اشک مات

۲

در طوافت سعی خواهم کرد از آنک

سعی‌ها کردست گردون در صفات

۳

خون من ریزی و دل گیری نوا

بینوایی به دلم را از نوات

۴

ای خط سبزت برات خون من

کم نویس آن خط که مردیم از برات

۵

دی دوایی می نبشتی از قلم

حال من نشنید و دل خون شد دوات

۶

ای به زلف و خال چون لیل دجا

در دل و جانم غم لیلی دوجات

۷

نزد ترکان ما ترا قدر ار چه نیست

نزد ما، ای ترک، یک دم باش مات

۸

دل بلات ار بت پرستان میدهند

بت پرستم من، که دادم دل بلات

۹

گر نجات از عشق جویی، اوحدی

پیش او هم، نه رهت باشد، نه جات

تصاویر و صوت

نظرات