
اوحدی
غزل شمارهٔ ۷۲۱
۱
ای بر فلک از رخ علم نور کشیده
زلف تو قلم در شب دیجور کشیده
۲
حسن از اثر مستی و ناخفتن دوشت
صد سرمه در آن نرگس،مخمور کشیده
۳
خط تو بر آن روی چو خورشید هلالیست
از غالیه بر صفحهٔ کافور کشیده
۴
گفتار تو زنبور زبان از شکرینی
خط در ورق زادهٔ زنبور کشیده
۵
ما از ره دور آمده نزدیک تو وانگاه
خود را تو زما بیسببی دور کشیده
۶
اندیشهٔ وصل تو بسر نشتر سودا
خون از جگر عاشق محرور کشیده
۷
از بس که بکشتی به جفا خسته دلان را
گرد تو ز ماتمزدگان سور کشیده
۸
بارت ز دل و دیده و نازت به سر و چشم
هم سرو سهی برده و هم حور کشیده
۹
از عشق تو چون اوحدی امروز جهانی
داغ ستمت بر دل رنجور کشیده
نظرات