اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۷۷۸

۱

نگارا، یاد می‌داری که یاد ما نمی‌کردی؟

سگان را در بر خود جای و جای ما نمی‌کردی؟

۲

چو جانت می‌سپرد این تن به جز خونش نمی‌خوردی؟

چو خوانت می‌نهاد این دل به جز یغما نمی‌کردی؟

۳

نشان درد می‌دیدی ولی درمان نمی‌دادی

به کوی وصل می‌بردی ولی در وا نمی‌کردی؟

۴

نخستین روزت ار با من نبودی فتنه اندر سر

چو رخ در پرده پوشیدی دگر پیدا نمی‌کردی

۵

به پس فردا رسید آن کم به فردا وعده می‌دادی

چرا فردا همی گفتی؟ چو پس‌فردا نمی‌کردی

۶

دلم را می‌نهی داغی و گرنه در چنین باغی

رخ از خیری نمی‌بردی دل از خارا نمی‌کردی

۷

دوای اوحدی جستم ز درد سر بنالیدی

گرت سودای ما بودی چنین صفرا نمی‌کردی

تصاویر و صوت

نظرات